عزیز مردم ایران
طلبه جوان مشهدی، میلی سیری ناپذیر در دانستن دارد. هرچه بیشتر از جام معارف الهی می نوشد، تشنه تر می شود و نیازش به دانستن، بیشتر. با پیگیری و کمک پدرش و شب و روز درس خواندن، خیلی زودتر از هم سن وسال هایش، دروس سطح حوزه را تمام کرده و به درس خارج می رسد. درس های مشهد خوب است، اما ذهن پویا و عمیق او را راضی نمی کند. به قم می رود. با اینکه تعریف های درس امام را شنیده است، اما خودش تمام درس ها را می بیند و می چشد و به آنچه شنیده، مطمئن می شود. درس حاج آقا روح الله همان درسِ جدی و گرمی است که او می پسندد. قم زمینه رشد پرشتابی است برای سید علی جوان و مستعد. بسیاری از اساتید هم این را فهمیده اند و برای آینده حوزه، روی این روحانیِ پرحرارت و باهوش حساب می کنند؛ طلبه جوان، خبر از فردای درخشان حوزه علمیه می دهد، خبر از فردایی روشن و امیدبخش.
در اوج حرکت رو به جلو، خبر می رسد که پدر آقای خامنه ای، تقریباً بینایی اش را از دست داده و نیاز به مراقبت دارد. حاج سید جواد آقا که اُنس ویژه ای با سید علی جوان دارد، میلش این است که او به مشهد برگردد و کنارش باشد. انتخاب سختی است و مشورت می طلبد. بزرگی صاحب نَفَس، به سید جوان می گوید به مشهد برود؛ خداوند هم آنچه قرار بوده در قم به او بدهد، در مشهد می دهد.
چند سال بعد از آن، سید علی آقای خامنه ای را خیلی از مشهدی ها می شناسند. جلسات درسشان از درس خیلی از قدیمی های حوزه مشهد شلوغ تر است. برای طلبه های جوان، کلاس تفسیر راه می اندازند؛ خبر جلسه به مردم می رسد و آنها هم می آیند. استاد مجبور می شوند جلسه تفسیری هم برای مردم بگذارند.
مأموران ساواک، با چشم های باز و هوشیار، مراقبشان هستند و همه حرکاتشان را زیر ذره بین دارند. هر برنامه ای را که شروع می کنند، سازمان امنیت، بعد از مدت کوتاهی، به بهانه های واهی تعطیل می کند. آنها خوب این روحانی جوان را می شناسند. بالاخره این سید، سال ها شاگرد امام بوده و چند بار هم دستگیر شده؛ و می دانند او طلبه ای نیست که یک نَفَس هم دست از مبارزه علیه طاغوت بردارد.
پیش نماز مسجد کوچکی هستند در مشهد، به نام «مسجد امام حسن مجتبی». سخنرانی هایشان در مشهد، آن قدر شلوغ می شود که اهل محل، دو بار پول جمع می کنند و مسجد را توسعه می دهند. ماه رمضان سال ۱۳۵۳ هر روز بعد از نماز عصر، سخنرانی می کنند، با موضوع «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن». مسجد و گاراژ پشت آن، پر از جوانان طلبه و دانشجو و عموم مردم می شود. هر روز، چندین نفر هم از طرف ساواک در جلسه حاضرند تا بهانههایی جمع کنند برای دستگیری ایشان. چند ماه پس از ماه رمضان، استاد جوان، توسط ساواک دستگیر و تحت الحفظ به تهران فرستاده می شوند. این ششمین دستگیری است، در سن سی وپنج سالگی، و هشت ماه طول می کشد. هشت ماهِ سخت و توان سوز و طاقت فرسا، در سلولِ زندانِ مخوف «کمیته مشترک ضدخرابکاری».
اولین بار، در محرم سال ۱۳۴۲، وقتی به دستور امام، برای افشای جنایات رژیم در مدرسه فیضیه، به بیرجند رفته بودند، دستگیر می شوند. و زندان کمیته مشترک، آخرین زندان بود. آقای خامنه ای در مبارزه، شیوه ای داشتند که بیشترین ضربه را به رژیم می زد و کمترین سند را به دست آنها می داد. بین مأموران ساواک معروف شده بودند به «ماهی لیز» که نمیتوان او را به تور انداخت. مبارزی که در تک تکِ کارهایش جرمی نیست، اما مجموع آنها، یک مبارزه جدی و اثرگذار است. همین باعث شد که سال ۱۳۵۶ ایشان را به جای زندان، به تبعید بفرستند تا از مردمِ مشهد دور شوند. اما مردم ایرانشهر هم همان مردم بودند، با همان فطرت آماده. در ایرانشهر کار به جایی می کشد که هر روز ده ها نفر به دیدن آقای خامنه ایِ در تبعید می آیند، هم از مردم ایرانشهر، هم از مسافرانی که برای دیدن ایشان سفر کردهاند. دیگر این اوضاع در ایرانشهر قابل تحمل نیست. محل تبعید عوض می شود، از ایرانشهر به جیرفت. و باز هم بی فایده. همین حضور کوتاه مدت، باعث می شود آتش مبارزه در جیرفت شعله ور شود. دوران تبعید وقتی تمام می شود که گرمای انقلاب دوباره عمومی شده است. مبارزات مشهد با برگشتن آقای خامنه ای جان می گیرد.
استاد مرتضی مطهری از آقای خامنه ای می خواهند که به تهران بیایند تا مقدمات لازم برای برگشت امام خمینی را انجام دهند. امام از پاریس، ترکیب شورای انقلاب را تعیین می کنند. ایشان هم عضو شورا هستند.
پیروزی انقلاب، تازه شروع درگیری ها و پرکاری هاست و دیگر مجالی برای بازگشت به مشهد نیست. روزی در ارتش، روزی در این شهر و روزی در آن روستا. امام به درایت و تیزبینی و دین شناسی این سرباز خود ایمان دارند. وقتی که استاد مطهری به شهادت می رسند، جوانان دانشجوی داغ دیده، از امام می خواهند که دستشان را در دست یک دین شناس دیگر بگذارند. و امام می گویند: «از آ سید علی آقا، آقای خامنه ای استفاده کنید.» جلسات پرسش و پاسخ راه می اندازند. بهشکلی کاملاً آزاد و با قواعد و مقررات خاص و معلوم. جلساتی که با بسته شدن دانشگاه ها، در مساجد مختلف تهران برگزار می شود.
با پیروزی انقلاب، پرچم اسلام ناب محمدی، پس از ده ها قرن بلند می شود. ایران می شود محل حاکمیت اسلام ناب و تهران، پایتخت ایران، می شود اُم القرای جهان اسلام. نماز جمعه، اصیل ترین و مهم ترین جایگاه رسانه ای و تبلیغی حکومت اسلامی است. امام جمعه تهران، پشت تریبونی می ایستد که مخاطبانش همه مسلمانان هستند. پس از مرحوم استاد طالقانی، چند نوبت مرحوم آقای منتظری نماز جمعه تهران را می خوانند، اما توان جسمی، اجازه رفت و آمد قم و تهران و اقامه نماز و خطبه ها را نمی دهد. حضرت امام، طی حکمی، آقای خامنه ای را به عنوان امام جمعه اصلی تهران تعیین می کنند:
«جناب مستطاب، سیدالاعلام و حجتالاسلام آقای حاج سید علی خامنهای دامت افاضاته
..جنابعالی که بحمدالله به حُسن سابقه موصوف و در علم و عمل شایسته هستید، به امامت جمعه تهران منصوب میباشید. از خداوند متعال توفیق جنابعالی را در ارشاد و هدایت مردم خواستارم.
والسلام علیکم و رحمـ÷الله، روحالله الموسوی الخمینی، ۲۵ صفر ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ دی ماه ۱۳۵۸»
با ایستادن ایشان در جایگاه امام جمعه، این جایگاه هم ارزش واقعی خودش را پیدا می کند و واقعاً مبدل می شود به یک مرکز تبلیغی مؤثر در تمام ایران و جهان اسلام. خطبه ها تبدیل می شوند به کلاس درس دین و بصیرت. و دو رکعت نماز، با آن لحن گرم و زیبا و معنوی، فرصتی برای ارتباط جمعی است با خداوند متعال. تا سال ۹۱، دویست وهشتاد نماز جمعه و نماز عید برگزار می شود، با خطبه هایی که هرکدام گنجینه ای هستند گران بها.
با شروع جنگ، سرباز فداکار امام، راهی جبهه می شوند. خیانت ها و کارشکنی های بنی صدر، خون جوانان کشور را بدون رسیدن به پیروزی، هدر می دهد. آقای خامنه ای که نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی هم هستند، جلودار می شوند برای تصویب عدم صلاحیت بنی صدر و عزل او. منافقین انتقام این اقدام را می گیرند.
ششم تیر سال ۶۰، در مسجد ابوذر تهران، جلسه پرسش و پاسخ برقرار است. همان دقایق اول جلسه، بمبی درمقابلِ آقای خامنه ای منفجر می شود. انفجار بسیار شدید و با فاصله کم اتفاق می افتد و دکترها تقریباً امیدی به نجات ایشان ندارند. اما تقدیر الهی بهشکل دیگری است. بهدعای امام و مردم، خطر رفع می شود و فقط اثری پرافتخار از این حادثه در دست راست آقای خامنه ای می ماند؛ نشانه ای که نه عیب است و نه نقص، فقط گواهی است برای علمداریِ میدان جهاد و استقامت. اگر این اتفاق در ششم تیر نمی افتاد، آقای خامنه ای بهاحتمال قوی، فردای آن روز، یعنی هفتم تیر سال ۶۰ به ساختمان حزب جمهوری اسلامی می رفتند و همراه با شهید بهشتی و یارانش به شهادت می رسیدند. گویا این مرد، در آینده تکلیفی به دوش دارد و باید حفظ شود.
مرخص شدن آقای خامنه ای از بیمارستان، هم زمان می شود با ایام ترور شهیدان رجایی و باهنر. سومین انتخابات ریاست جمهوری، باید برگزار شود. آقای خامنه ای که به اشاره امام کاندیدای ریاست جمهوری شده اند، با بیش از شانزده میلیون رای ـ ۹۵ درصد آرا ـ به عنوان سومین رئیس جمهور ایران انتخاب می شوند و با دستی که هنوز بسته است، در مراسم تنفیذ شرکت می کنند. این رای مردم در سال ۶۴ هم تکرار می شود تا آقای خامنه ای هشت سال رئیس جمهور ایران باشند.
آقای خامنه ای بهدستور امام، رئیس شورای عالی دفاع هستند، اما امام بعد از حادثه ترور اجازه نمی دهند ایشان به جبهه بروند. امام اصرار دارند که سلامتی آقای خامنه ای حفظ شود. در زمان پایان جنگ و پذیرش قطعنامه توسط امام، وقتی بعثی ها، بهتصور اینکه عامل پذیرش قطعنامه، ضعف نیروهای ایران است، دوباره حمله و چندین کیلومتر در خاک کشور نفوذ می کنند؛ آقای خامنه ای، مانند ابتدای جنگ، احساس می کنند باید بروند. در آن شرایط، امام هم اجازه می دهند. آقای خامنه ای لباس نظامی بهتن کرده و راهی جبهه می شوند، حرکتی که سیل خروشان امت را به سمتِ جبهه ها می آورد. هر روز در یک لشگر و در یک قرارگاه. در مرزها و در خط مقدم، با روحیه شهادت طلبی، برای رزمندگان از پیام امام و دلایل قبول قطعنامه و وظیفه روز صحبت می کنند. حرکتی که بیش از یک ماه طول می کشد و روحیه بسیجیان و رزمندگان را احیا می کند.
هنوز چند ماه تا پایان دوره ریاست جمهوری مانده است که غمی بزرگ، ملت ایران و امت اسلام را فرا می گیرد. بسیجی ها فکر نمی کردند که امام هم روزی خواهد رفت و آن روز آنها باید زنده بمانند.
امام با دلی آرام می روند، با قلبی که مطمئن به ادامه داشتن این انقلاب است. مجلس خبرگان رهبری تشکیل می شود. در جلسه صبح، آقای خامنه ای، با لحن غم زده و چشمانی تر، وصیت نامه حضرت امام را می خوانند. در جلسه بعدازظهر قرار است تکلیف رهبری آینده انقلاب معلوم شود.
سید علی آقای خامنه ای، شش بار زندانی شده و بار آخر هشت ماه، در اتاقی تنگ و تاریک و نمور بودند. خداوند ایشان را از دل زندان بیرون آورد و حفظ کرد و در این جلسه خبرگان رهبری، دل ها را به سویشان متمایل کرد تا آیت الله خامنه ای، بشوند رهبر انقلاب اسلامی و عزیز مردمِ ایران. خبر که به گوش فرزند امام می رسد، می گویند: مجلس خبرگان با این انتخاب دلِ امام را شاد کردند. و نظر امام را در مورد شایستگی رهبری در آیت الله خامنه ای بیان می کنند.
آیت الله خامنه ای در جلسه خبرگان رهبری، هرچه توانستند انجام دادند تا این مسئولیت را بر دوششان نگذارند، اما وقتی که امر مسجّل و قطعی می شود، این بارِ الهی را با تمام توان بر دوش می گیرند:
«حالا که این بار را روی دوش من گذاشتند، با قوّت خواهم گرفت؛ آن چنان که خدای متعال به پیامبرانش توصیه فرمود: «خُذها بِقُوّ×ٍ» برای این مسئولیت، از خدا استمداد کردم و باز هم استمداد می کنم و هر لحظه و هر آن، در حال استمداد از پروردگار هستم تا بتوانم این مسئولیت را در حد وسع خود ـ که تکلیف هم بیش از وسع نیست ـ با قدرت و قوت و حفظ شأن والای این مقام، حفظ کنم و انجام بدهم. این، تکلیف من است که امیدوارم ان شاءالله مشمول لطف و ترحم الهی و دعای ولی عصر و مؤمنان صالح باشم.» ۲۳/۳/۱۳۶۸
نظام سلطه که همه راه ها را برای شکست دادن انقلاب اسلامی امتحان کرده است، تمام امیدش به رحلت امام بود. امیدی که خیلی زود، در همان ماه های اول رهبریِ آیت الله خامنه ای ناامید می شود و کینه ای عمیق می شود در دل آنها. انقلاب با رهبری ایشان، با سرعت بالا پیش می رود و هر روز بر قدرت نظام اسلامی و ضعف دشمنانش افزوده می شود. در تحولات مختلف داخلی و خارجی، خیانت ها و تهدیدها و تهاجم ها را، که بعضی از آنها برای فروپاشی هر کشوری کافی است، با اقتدار و ایستادگی و درایت خود حل می کنند و مانند کوهی استوار، انقلاب را حفظ کرده و رشد می دهند.
با صدور فرهنگ اسلام ناب از انقلاب ایران، آیت الله خامنه ای دیگر فقط رهبر جمهوری اسلامی ایران و «آقا»ی مردم ایران نیستند، برای حزب الله لبنان «سیدنا القائد» و برای بسیاری «امام خامنه ای» هستند. هر آزاده مبارزی در جهان، با دیدن نگاه و برخورد ایشان یا شنیدن گفتار و شرح حالشان، شیفته شان می شود.
رهبری رشید که ریشه در معارف اسلام ناب دارند. قرآن و عترت را با تمام وجود درک کرده و هرچه می گویند برگرفته از عمق دین است؛ دینی که هم عبادت دارد، هم جهاد و هم حکومت.
* * *
جهان امروز، چشم و گوش به دهان حضرت آقا دارد. کلام ایشان برای جبهۀ حق، نقشۀ راه است؛ و برای جبهۀ باطل، تهدیدهای جدیِ پیش رو. مستضعفان و مظلومان از بیانشان قوت قلب و روحیه میگیرند و مستکبران و ظالمان ناامید میشوند و میهراسند.
سالهای سال است که رهبر معظم انقلاب، یکتنه در رأس جریان مقابله با ظالمان ایستادهاند و دشمنان اسلام را با شجاعت بیمانند و با درایت، به ذلت رساندهاند. ایشان اگر در ایام اختناق پیش از انقلاب، حق نداشتند کلمهای در مورد اسرائیل بگویند ـ حتی آوردن نام «بنیاسرائیل» هم از سر بیسوادی نیروهای ساواک ممنوع بود! ـ امروز، محکم و جدی، رژیم اشغالگر قدس را تهدید میکنند که اگر غلطی از او سر بزند، پایتخت سیاسی و اقتصادیاش، «تل آویو» و «حیفا» را با خاک یکسان خواهیم کرد. و قلدرهای عالم خوب میفهمند که این تهدید جدی است و عملی میشود.
در دوران پیش از رهبری، در هشت سفر خارجی، سفیر امام و انقلاب بودند که پیام اسلام ناب را به جهان رساندند. در شهریور سال ۶۵ حضور و نطق مهم ایشان در اجلاس سرانِ عدمتعهد در هراره، پایتخت زیمبابوه، آن اجلاس را متحول و دلهای آمادۀ تعدادی از سران آزادۀ کشورهای مظلوم جهان را به انقلاب اسلامی جذب کرد. این حضور فعال و پرمغز، برای دوستان انقلاب و اسلام و آنان که این جریان را رصد میکردند، ثابت کرد که این نوع اعتقاد به اسلام، نهتنها داعیۀ حکومتداری، بلکه داعیۀ جهانداری دارد. و اگر بتواند، همانگونه که نظام اسلامی را در ایران برپا کرده؛ ادارۀ امور دنیا را براساس این دین، در دست خواهد گرفت.
و در شهریور سال ۹۱ سخنرانی ایشان، بهعنوان رهبر معظم انقلاب اسلامی، در شانزدهمین اجلاس سران عدمتعهد در تهران، بیانِ متعالیِ مفهوم «عدمتعهد» و ترسیم مسیر آرمانی این تفکر بود. در همین سخنرانی، باز هم حمله کردند به رژیم صهیونیستی، بهعنوان دشمن اصلی و غدهای سرطانی که تا از بدن تبدار جهان برداشته نشود، هیچ درمانی به بهبودی کامل نمیرسد. و آمریکا را نصیحت کردند که دست از حمایت از این رژیم جعلی بردارد. و اینها همه نشاندهندۀ قدرت و اقتدار انقلاب اسلامی و رهبر و امتش بود، باوجود تمام دشمنیهای ناجوانمردانۀ نظام سلطه. اقتداری که از تهران، به رخ تمام دنیا کشیده شد.
کتاب «از هراره تا تهران»
مشغول مطالعۀ یک منبع عظیم معرفتی بودیم؛ متنهای زیبایی که سرشارند از معارف، نکتهها، تحلیلها، آموزشها و موعظهها. و آیینههایی هستند از تاریخ انقلاب اسلامی، اما نه آن تاریخی که فعلهای ماضی را صرف میکند و جلو میرود؛ تاریخی که روح وقایع را بیان میکند و از هر حادثهای در گذشته، درسی بیرون میکشد برای آینده. داشتیم متن خطبههای نماز جمعۀ تهران را میخواندیم؛ خطبههای آیتالله خامنهایحفظه الله را.
سال ۱۳۹۱، ایام برگزاری اجلاس عدمتعهد در تهران بود و ذهنها درگیر آن. به همین مناسبت، در میان خطبهها، به سراغ خطبۀ ۱۳۶۵/۶/۲۱ رفتیم، که هفتم محرم بوده. دو خطبۀ مفصل و پرمعنا:
خطبۀ اول، بیان نکتهای است از قیام عاشورا، و خطبۀ دوم، گزارشی از یک سفر.
خطبۀ اول در مورد نفی ظلمپذیری است و خطبۀ دوم، تشریح فریادِ انقلاب اسلامی است، در میان کشورهای جهان سوم، در نفی ظلمپذیری.
هرکدام از خطبهها معارف و نکات عمیقی دارد، و از همه شیرینتر و مهمتر، ارتباط عمیق و مبناییِ این دو خطبه است.
در خطبۀ دوم، حضرت آقا از سفرشان به هراره و شرکت در اجلاس سران عدمتعهد، گزارش میدهند. گزارشی که جمع را مجذوب خود میکند؛ چه سفر مهم و عجیبی بوده است! بهسراغ کتابها و رسانهها میرویم، تا بیشتر از سفر بدانیم. اما خبری نیست، از سفری به این عظمت، مطلب خاصی گفته نشده!
به سراغ اسناد میرویم. نه اسناد محرمانه و گزارشهای دولتی و بولتنها و آرشیو صداوسیما و وزارت خارجه و… که به هیچ کدام دسترسی نداشتیم. به اسنادی که در اختیار همه هستند، اما دیده نمیشوند. اسنادی که حرفهای زیادی دارند، اما کسی آنها را به سخن نمیآورد. اسنادی که با فریادهای در گلومانده، خاموشند و معمولاً خاک گرفته: روزنامههایی که در همان ایام منتشر میشدند.
در میان چهار روزنامۀ «جمهوری اسلامی»، «اطلاعات»، «کیهان» و «رسالت» صفحات فراوانی بود در مورد آن سفر هشت روزه. از چند روز قبل، تا نزدیک به یکماه بعد از سفر، مطالب متنوعی از اصل و حواشی آن، در این روزنامهها چاپ شده است.
با دیدن این حجم مطلب و متن نطقهای حضرت آقا در حین سفر، برایمان یقین شد که باید به یک کتاب فکر کنیم؛ کتابی که یک نگاهش به حضور آیتالله خامنهای در اجلاس هراره است و نگاه دیگرش به حضور در اجلاس تهران. روایت این دو حضور و شرایط دنیا در فاصلۀ زمانی بین آنها، شد موضوع کتاب «از هراره تا تهران».
برای کامل کردن اطلاعات، سراغ برخی از همسفران حاضر در اجلاس هراره رفتیم. بعضی استقبال کردند و بعضی رد. بعضی، کاملاً فراموش کرده بودند و بعضی، نکاتی در ذهنشان مانده بود. گرچه اصل اطلاعات از متن روزنامهها به دست آمد، اما این گفتگوها هم به روشن شدن برخی ابهامات کمک و بعضاً نکاتی ریز و جزئی را اضافه کرد.
* * *
«از هراره تا تهران» ورود به یک موضوع جدید در دامنۀ وسیع «صهـبا» است. سفرهای خارجی آیتالله خامنهای، از سال ۵۹ تا ۶۸ ، بهخاطر مسافر تأثیرگذارشان، در تاریخ انقلاب و دوستان انقلاب و حتی دنیا، اثرگذار بودهاند:
۱ـ سفر به هندوستان، برای رساندن پیام انقلاب اسلامی (سال۵۹)
۲ـ سفر به سوریه، لیبی و الجزایر، برای دفاع از فلسطین (سال۶۳)
۳ـ سفر به پاکستان (سال۶۴)
۴ـ سفر به کشورهای جنوب آفریقا: تانزانیا، موزامبیک، آنگولا و زیمبابوه، برای حمایت از خط مقدم مبارزه با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی (سال۶۴)
۵ـ سفر به زیمبابوه، برای شرکت در هشتمین اجلاس سران عدمتعهد (سال۶۵)
۶ـ سفر به نیویورک، برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد (سال۶۶)
۷ـ سفر به رومانی و یوگسلاوی (سال۶۷)
۸ـ سفر به چین و کرهجنوبی (سال۶۸)
سفر به پاکستان متصل است به سفر به جنوب آفریقا، اما موضوع و شرایط دو سفر متفاوت است، لذا جداگانه ذکر شدهاند. این کتاب روایت سفر پنجم است از هشت سفری که امیدواریم روزی، تمام آنها توسط هر مجموعه دلسوزی، روایت شوند.
* * *
کتاب «از هراره تا تهران» شامل چهار قسمت است:
– مقدمه: متن خطبۀ اول نماز جمعۀ ذکر شده، در واقع یک مقدمۀ محتوایی است بر آنچه در هراره اتفاق افتاده و آنچه حضرت آقا در هراره بیان میکنند. روح این خطبه، در تمام صفحات کتاب جریان دارد، لذا مطالعۀ این مقدمه، باعث میشود به درک عمیقتری از روایت سفر و اتفاقات بعد از آن برسیم.
– بخش اول، روایت هراره: عمدهترین قسمت کتاب است که شرح سفر حضرت آقا به هراره، بهصورت روزانه، از لحظۀ ورود تا برگشت و اقامۀ نماز جمعه، بهشکل روایتگری، در آن آمده. بهجز روایت سفر و متن سخنرانیهای ایرادشده، برخی موضوعات مربوط به شرایط آن روز دنیا، بهمناسبتهایی مطرح شدهاند تا به فهم آنچه در هراره گفته میشود و اتفاق میافتد، کمک کند. ممکن است بهخاطر فاصلۀ زمانی، برخی موضوعات در ابتدا، برای مخاطبین مبهم باشد، عمدۀ این ابهامات در ادامۀ مطالعۀ متن برطرف خواهد شد.
– بخش دوم، از هراره تا تهران: مروری است سریع و اجمالی بر آنچه در میان این دو اجلاس، در موضوعات مهمِ مربوط به آنچه در هراره بیان شده، گذشته. در این بخش، برخلاف بخش اول، از شرح مفصل و بیان جزئیات صرفنظر و مروری کلی بر این موضوعات شده است.
– بخش سوم، روایت تهران: برگزاری اجلاس شانزدهم جنبش عدمتعهد در تهران و حضور حضرت آقا در آن را روایت میکند. که شامل روایت برگزاری اجلاس، دیدار برخی سران با معظمله و سخنرانی ایشان در افتتاحیۀ اجلاس است.
متنهایی که در کتاب با رنگ «آبی» آمدهاند، بیانات حضرت آقا و مستند هستند، اما بیاناتی از ایشان که بین متن کتاب، با رنگ عادی آمدهاند، از نقل قولها هستند.